سلام

اگر دلتون گرفته...

اگر تنهایید....

اینجا یه بیسیم هست که وصله به شهدا...

وصله به بهشت...

بیسیم رو بردار و حرف بزن...

حرف دلت به شهدا...

شروع کن...

بهشت بهشت زمین...

فقط قبلش گیرنده های دلتون رو صاف کنید
 
 
[ دو شنبه 25 اسفند 1393برچسب:, ] [ 15:54 ] [ tina ]
[ ]

مـــــــادر ...

آرام آمـــــدی و مِهــــــرَت را بــِــــه دِلَـــــم انداختـــــــی و ...

شیــــــــدایِ شیــــــدایـــــــی ات شـــــدم ...

عجیـــــــب دل را می بــــــری و گِــــــرِه مـــــی زنی به چــــــادرِ خاکـــــیِ مـــــادر ...

رفیــــــقِِ نیمـــــهِ راه نبــــاش،

همراهــــــی ام کُــــــن تا دَستـــــم را بسپــــارم به دســــــــتِ مـــــــادر ...



ابراهیـــــــم انـــــدک زمانـی ست نمی بینــــــمت...

[ سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, ] [ 16:15 ] [ tina ]
[ ]

خدایا شکرت

[ سه شنبه 19 اسفند 1393برچسب:, ] [ 16:13 ] [ tina ]
[ ]

شهید حاج حسین خرازی


[ شنبه 16 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:34 ] [ tina ]
[ ]

شهید حاج حسین خرازی


مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک، عین یک تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«نمی خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم «چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم.» چند دقیقه می نشیند. تحویلش نمی گیریم، می رود. علی که میآید تو، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود.» می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟» می گویم «آره. همین» می گوید «خاک! حاج حسین بود.»

8اسفند سالگرد شهادت شهید حاج حسین خرازی(فرمانده لشکر14 امام حسین(ع) اصفهان)

[ شنبه 16 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:33 ] [ tina ]
[ ]


پیکرهای طیبه ٥٨ شهید دوران دفاع مقدس که طی روزهای اخیر کاوش شدهاند

در روز دوشنبه ١١ اسفندماه ٩٣ از مرز شلمچه وارد کشور میشوند.

[ پنج شنبه 14 اسفند 1393برچسب:, ] [ 9:56 ] [ tina ]
[ ]

تبادل شهدای تازه تفحص شده در مرز شلمچه

 
تبادل شهدای تازه تفحص شده در مرز شلمچه
 
[ پنج شنبه 14 اسفند 1393برچسب:, ] [ 9:55 ] [ tina ]
[ ]

شهید فتنه

 
می‌گویند اصلاً فتنه‌ای وجود ندارد که شهیدی داده باشد!

بزرگ مرد بسیجی، شهید فتنه، سید علیرضا ستاری همچنان مظلوم است
[ یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:, ] [ 16:56 ] [ tina ]
[ ]

مردانگی

 
دکتر چهل وپنج روز به ش استراحت داده بود. آوردیمش خانه. عصر نشده،
گفت «بابا! من حوصله‌م سررفته.» گفتم «چی کار کنم بابا؟» گفت «منو ببر سپاه، بچه هارو ببینم.» بردمش.
تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت «من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره.»
[ یک شنبه 10 اسفند 1393برچسب:, ] [ 16:54 ] [ tina ]
[ ]

سرلشکر خلبان علی اقبالی

 
داعش ، خلبان اردنی را با شقاوت سوزاند ، دنیا محکوم کرد .

ولی کسی از خلبان ایرانی اسیر شده ای
که به دستور صدام ،
زنده زنده ،
با دو جیپ
آنقدر از دو طرف کشیده شد تا دو نیم شد
و قطعات پیکر مطهرش برای سالها
نیمی در نینوا
و نیمی در موصل مدفون بود یادی نکرد
او مردی بود که به صدام ثابت کرده بود
نیروی هوایی ایران هیچ رقیبی ندارد .

شهید سرلشکر خلبان علـــــــــــــی اقبالـــــــــــــــــی

روحش شاد و یادش تاابد جاودانه باد .
[ شنبه 9 اسفند 1393برچسب:, ] [ 16:8 ] [ tina ]
[ ]

جای خالی..

معلم می گفت: جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کنید. اما نمی دانست بعضی جاهای خالی هیچ گاه پر نمی شوند.
شادی روح امام، شهدا و پدران و همه آنهایی که کسی نمی تواند جای خالیشان را پر کند صلوات و فاتحه ای قرائت می کنیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

[ جمعه 8 اسفند 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ tina ]
[ ]

ایران..

چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم

[ جمعه 8 اسفند 1393برچسب:, ] [ 13:3 ] [ tina ]
[ ]

سخن دوست..

 
 
شهید ابراهیم هادی:
 
سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا و حسادت و بغض پاک نمایید .
این را هرگز فراموش نکنید: تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم, جامعه ساخته نمی شود ...
[ پنج شنبه 7 اسفند 1393برچسب:, ] [ 11:2 ] [ tina ]
[ ]

آزادم کن از این سکوت بی پروا...

با تو نگفته بودم از گریه های هرشب

عشقت نشسته بر دل جانم رسیده بر لب

من بی تو سرگردان من بی تو حیرانم

بی تابم این شب ها بی خوابم ای رویا

از تو چه پنهان من گم کرده ام خود را

چشمی بگشا بشکن شب را

تا با تو بگذرم از این همه غوغا

پیدایم کن شیدایم کن

آزادم کن از این سکوت بی پروا...

[ چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, ] [ 12:42 ] [ tina ]
[ ]

شهید حاج حسین خرازی

یکى از بچه ها شیرینى تولد بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم حاجى یکى برداشت. گفتم «خب حاجى. شما کى شیرینى تولد بچه تون رو مى آرید؟» گفت «من نمى بینمش که شیرینى هم بیارم.»

8اسفند سالگرد شهادت شهید حاج حسین خرازی(فرمانده لشکر14 امام حسین(ع) اصفهان)

[ چهار شنبه 6 اسفند 1393برچسب:, ] [ 12:37 ] [ tina ]
[ ]

بخند شهيد «رضا قنبري»

 

به طور قطع ما آدم های پا در گل مانده، از درک این لبخند در موقع کفن شدن این شهید عاجزیم. این رمز و راز را تنها عاشق و معشوق می دانند و بس.

ای شهید! مگر چه می بینی که این چنین شاد و مسروری؟
لبخند بزن دلاور!
لبخند بزن بر آنچه به آن دست یافته ای.
لبخند بزن که آنچه وعده الهی بود، به حقیقت پیوسته است.
لیخند بزن به فرشتگان مقربی که به استقبالت آمده اند. به همرزمان شهیدت. به امام شهدا...
لبخند بزن به ما که چشم به شفاعت تو دوخته ایم.

پیش از این درباره شهیدی از اهواز به نام «محمدرضا حقیقی» شنیده بودم در زمانی که می خواستند او را وارد قبر کنند بر لبانش لبخند دلنشینی نقش بسته بود...

و دیگر بار لبخند شهید «رضا قنبری». لبخندی از سر رضایت. شوق، آرامش، ...
به راستی بر این لبخند زیبا و دلنشین چه شرحی می توان نوشت؟

نام: شهیـد رضا قنبری
شهادت: مصادف با شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) - 19 /8 /64
مزار:
گلزار شهدای بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه: 26 ردیف: 35 شماره: 33

 

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:28 ] [ tina ]
[ ]

پوستر

ثامن تم : ما برای آنکه ایران گوهر تابان شود ، خون دلها خورده ایم...

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:22 ] [ tina ]
[ ]

گنجشک و آتش...

گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و…

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم

اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:21 ] [ tina ]
[ ]

حدیث عشق مادر..

حدیث عشق مادر...

به دنیا آمد تا دختر کسی شود... ازدواج کرد تا همدم کسی شود...
بچه دار شد تا مادر کسی شود...
برای همه کسی شد...
اما خودش بی کس شد...

یارب مارا به فاطمه زهرا ببخش وشعورمان را از ما مگیر...

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:21 ] [ tina ]
[ ]

یازهرا(س)...

تو میروی به سفر دست حق پناهت باد

دو چشم منتظرم تا ابد به راهت باد

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
خدایا مرا همان کن که خودت میخواهی....


التماس دعا...

گــــــــــر نگاهی کند زهرا(س) به ما....

یازهرا(س)...

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 19:4 ] [ tina ]
[ ]

اســفند..

[ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, ] [ 18:57 ] [ tina ]
[ ]

وضعیت قرمز..


آن روزها ، بوی سیر می آمد و وضعیت قرمز بود
ایستادیم ،
در بُهت دشمن و در میانه ی سنگر
چون سپر ،
در هجوم قهر ، برای شهر!
با هر ترکشی ، کبوتری پر کشید
و لاله های خونین بال ،
در آنسوی خاکریز
دپو شدند!
در دریای خون ،
لبریز باور شدیم
و در راه داور در خون شناور!
صدها هزار پاره به معراج رفتیم
و برای صدها هزار کبوتر خونین بال
دست تکان دادیم ، تا وضعیت شهر قرمز نماند
و نماند!

ولی...

این روزها ، بوی فراموشی می آید
و وضعیت زرد است
و کس نمی داند که عزت،
چه بهایی داده است،
که رهایی زاده است
خیلی نامــردیم
راه را گم کــردیم
آتش سرد شدیم
از وفا طرد شدیم
معدن درد شدیم
یادمان رفت که خرج تو و من گشته شهید

[ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:26 ] [ tina ]
[ ]

نبودن ها...

هنوز هم با تمام نبودن هایت دلیل بودن منی....

روزگــار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کندپدر و نـمـره ی من باز می شود صــفر هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام

میدانـی؟ دیگـر حتـی انقـدر توان ندارم کـه برنـجـم تو بتـاز....

چه فرقي میکند... کجا باشم؟ من که جز تو... چيزی نمیبينم

یادت، پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر

حواسم کفتر جلد رویای تو شده است هر چقدر پرتش میکنم باز آشیانه اش، بام خیال توست

پدرم آســمان نيــستم کــه هــر پـــرنده سـهمی از مــن باشد مــن آن پــرنده ام که ســهم آسمانش را از چــشمان

"تــو " ميخواهد

من "تو" را به دست خدا سپردم ..

٭٭٭٭تقدیم به دختران شهید وکوثر بانو...٭٭٭٭

[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:17 ] [ tina ]
[ ]

مطهری...


اگر وقت و عمر بی جا مصرف گردد سرمایه باختن و عقبگرد است.


استاد شهید مرتضی مطهری

[ پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:29 ] [ tina ]
[ ]

قافله..

یاران شتاب کنید، قافله در راه است

می گویند گنهکاران را نمی پذیرند

آری! گناهکاران را در این قافله راهی نیست

اما پشیمانان را می پذیرند

ای دل! تو چه می کنی؟

می مانی یا می روی؟

داد از آن اختیار که تورا از حسین(ع) جدا کند…

(شهید سید مرتضی آوینی﴾

[ چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:30 ] [ tina ]
[ ]

احترام شهید...

امام علی﴿ع﴾:

خداوند،

شهدا را در قیامت باچنان جلال و نورانیتی وارد محشر می کند،

که اگر انبیا سواره از مقابل آنان عبور کنند به “احترام شهیدان” پیاده شوند.

(بحار الانوار جلد ۱۰۰ ص ۱۳)

[ چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:28 ] [ tina ]
[ ]

سخن..

 


آن آزادی که غرب می گوید « رهایی از هر تقید و تعهد » است و این آزادی که ما می گوییم نیز «رهایی از هر تعلقی » است.


شهید سید مرتضی آوینی

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:59 ] [ tina ]
[ ]

خدا...


عمليات كربلاى پنج بود. در يك كانال پناه گرفته بوديم و فاصله ما با عراقى ها كم تر از 200 متر بود. شهيد حميد باقرى بالاى كانال ايستاده بود. صدايش زديم حميد بيا داخل كانال . اين جا

امن تر است .ممكن است هدف قرار بگيرى . او در جواب گفت : هر چه خدا بخواهد همان مى شود بعد از چند دقيقه او آمد پايين و در پشت كانال مشغول نماز شد. در همين حين خمپاره

يا كنارش خورد و به شهادت رسيد. ما خواستيم خود را به بالاى سر او برسانيم كه خمپاره ديگرى درست روى پيكر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر كرد. بعد از مدتى به صحبت او فكر

كردم كه مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود. وقتى در معرض ديد و تير بود هيچ اتفاقى نيفتاد، ولى هنگامى كه از ديد و تير خارج شد، در هنگام نماز به شهادت رسيد و باز هم

ثابت شد، هر چه خدا بخواهد همان مى شود.


منبع : نماز عشق - راوی : سيد محمد مير محمد على

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:56 ] [ tina ]
[ ]

تماشا...

انکه دایم حوس سوختن ما میکرد ؛؛؛کاش بود ما رو تماشامیکرد.....

 

[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ tina ]
[ ]

شهید گمنام...

گفتند: شهیدگمنامه؛ پلاک نداشت، اصلاهیچ نشونه نداشت

امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه

نوشته بود:٭٭اگر برای خداست بگذارگمنام بمانم٭٭

التماس دعا
٭٭یـــــــازهرا(س)٭٭

[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:1 ] [ tina ]
[ ]

بیست و یک....

[ پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, ] [ 11:37 ] [ tina ]
[ ]

بیت المال..

میخواست از خونه بره بیرون. بهش گفتم: وقتی برمیگردی، بی زحمت یه خورده کاهو و سبزی بخر.


گفت: من سرم خیلی شلوغه، میترسم یادم بره. روی یک تیکه کاغذ هرچی میخواهی بنویس بهم بده.


همان موقع داشت جیب لباسشو خالی میکرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.


خودکار و کاغذها را برداشتم تا چیزهایی را که لازم داشتم، برایش بنویسم.



یکه دفعه بهم گفت:ننویسیها!


خیلی جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟


گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله...


گفتم: من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم! دو سه تا کلمه بیشتر نیست.


گفت: نه! حتی یک کلمه.

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:3 ] [ tina ]
[ ]

24آذر...

 
[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 17:50 ] [ tina ]
[ ]

شهدا...

صداقت؟…. یادش گرامى…


غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…


معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…


مرام؟….. قطعه ی شهدا …

 
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:46 ] [ tina ]
[ ]

یواشکی...

 

خیلی یواشکی هایمان عوض شده است
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند...
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند
با خودشان بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می شدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.

بعضی ها هم یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
بودند رزمنده هایی که یواشکی پوتین های بچه های دیگه رو واکس میزدند
یا ظرفهاشون رو یواشکی می شستند....
بودند فرمانده گردان هایی که وقتی بقیه خواب بودند،
یواشکی و بی سر و صدا، صـبح زود دستشویی ها رو طی میکشیدند و...
یواشکی های شان هم عالمی داشت . . .
بی اختیار یاد این آیه می افتم که
«رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله
و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار»

آیه37-سوره نـور
براسـتی چه مردانی بودند؟!
آن ها از چه می ترسیدند و ما از چه؟!

شهدا! شما که صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...

و چگونه در بستر خاک بماند ، آنکه پرواز آموخته است...
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:38 ] [ tina ]
[ ]

محمدحسین فهمیده...

بسیجی واقعی همت بود و باکری!

یه وقتی به خودش اومد و دید تکلیفش مشخصه! یه تصمیم لازمه و یاعلی...

13 سال خودسازی برای عروج کافی بود، بعد از بستن کمربند یقین و کنار گذاشتن کوله بارِ دنیا آماده پرواز شد،


برای پریدن، مسیری که به "تانک" ختم میشد رو بعنوان باند پرواز انتخاب کرد، تپشهای قلب خدا رو حس میکرد و همه چیز برای پر کشیدن محیا بود، "محمدحسین فهمیده" ضامن کمربندی از نارنجک رو کشید و از زمین بلند شد...

به مقصد: بهشت،


مدت پرواز: به اندازه زمان لبخند زدن به خدا،


ارتفاع پرواز: عرشِ بی نظیرِ الهی،

و یک "بسیجیِ واقعی" آسمانی شد

[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:34 ] [ tina ]
[ ]

آسمان...

شرط زیارتــــــــــــ آســـــــمان ،

وداع با زمیــــــن است .

[ دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:3 ] [ tina ]
[ ]

آب...

ته صف بودم. به من آب نرسید.

بغل دستیم لیوان آب و داد دستم.

گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفشو تو بخور.

فرداش شوخی شوخی به بچهها گفتم از فلانی یاد بگیرید ...

دیروز نصف لیوانشو به من داد.

یکی گفت : لیوانها همش نصفه بود ...

[ یک شنبه 2 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:24 ] [ tina ]
[ ]

شــهـــادت..

شقایق ها کنارم پر کشیدند

چه راحت از زمین هم دل بریدند

میان این همه گل بین این باغ

گلی مثل شهادت بر گزیدند

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]

لالــه...

بعد از تو حضور رنگ ِ غیبت دارد

گل نکهتی از سرای غربت دارد

هر لاله که در دشت و دمن می روید

از سوز و غم ِ تو بس حکایت دارد

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد