وضعیت قرمز..


آن روزها ، بوی سیر می آمد و وضعیت قرمز بود
ایستادیم ،
در بُهت دشمن و در میانه ی سنگر
چون سپر ،
در هجوم قهر ، برای شهر!
با هر ترکشی ، کبوتری پر کشید
و لاله های خونین بال ،
در آنسوی خاکریز
دپو شدند!
در دریای خون ،
لبریز باور شدیم
و در راه داور در خون شناور!
صدها هزار پاره به معراج رفتیم
و برای صدها هزار کبوتر خونین بال
دست تکان دادیم ، تا وضعیت شهر قرمز نماند
و نماند!

ولی...

این روزها ، بوی فراموشی می آید
و وضعیت زرد است
و کس نمی داند که عزت،
چه بهایی داده است،
که رهایی زاده است
خیلی نامــردیم
راه را گم کــردیم
آتش سرد شدیم
از وفا طرد شدیم
معدن درد شدیم
یادمان رفت که خرج تو و من گشته شهید

[ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:26 ] [ tina ]
[ ]

نبودن ها...

هنوز هم با تمام نبودن هایت دلیل بودن منی....

روزگــار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کندپدر و نـمـره ی من باز می شود صــفر هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام

میدانـی؟ دیگـر حتـی انقـدر توان ندارم کـه برنـجـم تو بتـاز....

چه فرقي میکند... کجا باشم؟ من که جز تو... چيزی نمیبينم

یادت، پرچم صلحیست میان شورش این همه فکر

حواسم کفتر جلد رویای تو شده است هر چقدر پرتش میکنم باز آشیانه اش، بام خیال توست

پدرم آســمان نيــستم کــه هــر پـــرنده سـهمی از مــن باشد مــن آن پــرنده ام که ســهم آسمانش را از چــشمان

"تــو " ميخواهد

من "تو" را به دست خدا سپردم ..

٭٭٭٭تقدیم به دختران شهید وکوثر بانو...٭٭٭٭

[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:17 ] [ tina ]
[ ]

مطهری...


اگر وقت و عمر بی جا مصرف گردد سرمایه باختن و عقبگرد است.


استاد شهید مرتضی مطهری

[ پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:29 ] [ tina ]
[ ]

قافله..

یاران شتاب کنید، قافله در راه است

می گویند گنهکاران را نمی پذیرند

آری! گناهکاران را در این قافله راهی نیست

اما پشیمانان را می پذیرند

ای دل! تو چه می کنی؟

می مانی یا می روی؟

داد از آن اختیار که تورا از حسین(ع) جدا کند…

(شهید سید مرتضی آوینی﴾

[ چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:30 ] [ tina ]
[ ]

احترام شهید...

امام علی﴿ع﴾:

خداوند،

شهدا را در قیامت باچنان جلال و نورانیتی وارد محشر می کند،

که اگر انبیا سواره از مقابل آنان عبور کنند به “احترام شهیدان” پیاده شوند.

(بحار الانوار جلد ۱۰۰ ص ۱۳)

[ چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:28 ] [ tina ]
[ ]

سخن..

 


آن آزادی که غرب می گوید « رهایی از هر تقید و تعهد » است و این آزادی که ما می گوییم نیز «رهایی از هر تعلقی » است.


شهید سید مرتضی آوینی

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:59 ] [ tina ]
[ ]

خدا...


عمليات كربلاى پنج بود. در يك كانال پناه گرفته بوديم و فاصله ما با عراقى ها كم تر از 200 متر بود. شهيد حميد باقرى بالاى كانال ايستاده بود. صدايش زديم حميد بيا داخل كانال . اين جا

امن تر است .ممكن است هدف قرار بگيرى . او در جواب گفت : هر چه خدا بخواهد همان مى شود بعد از چند دقيقه او آمد پايين و در پشت كانال مشغول نماز شد. در همين حين خمپاره

يا كنارش خورد و به شهادت رسيد. ما خواستيم خود را به بالاى سر او برسانيم كه خمپاره ديگرى درست روى پيكر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر كرد. بعد از مدتى به صحبت او فكر

كردم كه مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود. وقتى در معرض ديد و تير بود هيچ اتفاقى نيفتاد، ولى هنگامى كه از ديد و تير خارج شد، در هنگام نماز به شهادت رسيد و باز هم

ثابت شد، هر چه خدا بخواهد همان مى شود.


منبع : نماز عشق - راوی : سيد محمد مير محمد على

[ یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:56 ] [ tina ]
[ ]

تماشا...

انکه دایم حوس سوختن ما میکرد ؛؛؛کاش بود ما رو تماشامیکرد.....

 

[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ tina ]
[ ]

شهید گمنام...

گفتند: شهیدگمنامه؛ پلاک نداشت، اصلاهیچ نشونه نداشت

امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه

نوشته بود:٭٭اگر برای خداست بگذارگمنام بمانم٭٭

التماس دعا
٭٭یـــــــازهرا(س)٭٭

[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:1 ] [ tina ]
[ ]

بیست و یک....

[ پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, ] [ 11:37 ] [ tina ]
[ ]

بیت المال..

میخواست از خونه بره بیرون. بهش گفتم: وقتی برمیگردی، بی زحمت یه خورده کاهو و سبزی بخر.


گفت: من سرم خیلی شلوغه، میترسم یادم بره. روی یک تیکه کاغذ هرچی میخواهی بنویس بهم بده.


همان موقع داشت جیب لباسشو خالی میکرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.


خودکار و کاغذها را برداشتم تا چیزهایی را که لازم داشتم، برایش بنویسم.



یکه دفعه بهم گفت:ننویسیها!


خیلی جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟


گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله...


گفتم: من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم! دو سه تا کلمه بیشتر نیست.


گفت: نه! حتی یک کلمه.

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:3 ] [ tina ]
[ ]

24آذر...

 
[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 17:50 ] [ tina ]
[ ]

شهدا...

صداقت؟…. یادش گرامى…


غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…


معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…


مرام؟….. قطعه ی شهدا …

 
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:46 ] [ tina ]
[ ]

یواشکی...

 

خیلی یواشکی هایمان عوض شده است
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند...
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند
با خودشان بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می شدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.

بعضی ها هم یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
بودند رزمنده هایی که یواشکی پوتین های بچه های دیگه رو واکس میزدند
یا ظرفهاشون رو یواشکی می شستند....
بودند فرمانده گردان هایی که وقتی بقیه خواب بودند،
یواشکی و بی سر و صدا، صـبح زود دستشویی ها رو طی میکشیدند و...
یواشکی های شان هم عالمی داشت . . .
بی اختیار یاد این آیه می افتم که
«رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله
و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار»

آیه37-سوره نـور
براسـتی چه مردانی بودند؟!
آن ها از چه می ترسیدند و ما از چه؟!

شهدا! شما که صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...

و چگونه در بستر خاک بماند ، آنکه پرواز آموخته است...
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:38 ] [ tina ]
[ ]

محمدحسین فهمیده...

بسیجی واقعی همت بود و باکری!

یه وقتی به خودش اومد و دید تکلیفش مشخصه! یه تصمیم لازمه و یاعلی...

13 سال خودسازی برای عروج کافی بود، بعد از بستن کمربند یقین و کنار گذاشتن کوله بارِ دنیا آماده پرواز شد،


برای پریدن، مسیری که به "تانک" ختم میشد رو بعنوان باند پرواز انتخاب کرد، تپشهای قلب خدا رو حس میکرد و همه چیز برای پر کشیدن محیا بود، "محمدحسین فهمیده" ضامن کمربندی از نارنجک رو کشید و از زمین بلند شد...

به مقصد: بهشت،


مدت پرواز: به اندازه زمان لبخند زدن به خدا،


ارتفاع پرواز: عرشِ بی نظیرِ الهی،

و یک "بسیجیِ واقعی" آسمانی شد

[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:34 ] [ tina ]
[ ]

آسمان...

شرط زیارتــــــــــــ آســـــــمان ،

وداع با زمیــــــن است .

[ دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:3 ] [ tina ]
[ ]

آب...

ته صف بودم. به من آب نرسید.

بغل دستیم لیوان آب و داد دستم.

گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفشو تو بخور.

فرداش شوخی شوخی به بچهها گفتم از فلانی یاد بگیرید ...

دیروز نصف لیوانشو به من داد.

یکی گفت : لیوانها همش نصفه بود ...

[ یک شنبه 2 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:24 ] [ tina ]
[ ]

شــهـــادت..

شقایق ها کنارم پر کشیدند

چه راحت از زمین هم دل بریدند

میان این همه گل بین این باغ

گلی مثل شهادت بر گزیدند

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]

لالــه...

بعد از تو حضور رنگ ِ غیبت دارد

گل نکهتی از سرای غربت دارد

هر لاله که در دشت و دمن می روید

از سوز و غم ِ تو بس حکایت دارد

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]

مــــوج...

فقط دعا كنید پدرم شهید بشه!


خشكم زد، گفتم دخترم این چه دعاییه؟


گفت:آخه بابام موجیه!


گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرا دعا كنم شهید بشه؟


گفت آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میكنه منو و مادر و برادر رو كتك میزنه!


امامشكل مااین نیست!


گفتم: دخترم پس مشكل چیه؟


گفت.....بعداینكه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه كاری كرده، شروع میكنه دست و پاهای هممون روماچ میكنه ومعذرت خواهی میكنه.


حاجی ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.


حاجی دعا كنید پدرم شهید بشه......

 

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:33 ] [ tina ]
[ ]