محمدحسین فهمیده...

بسیجی واقعی همت بود و باکری!

یه وقتی به خودش اومد و دید تکلیفش مشخصه! یه تصمیم لازمه و یاعلی...

13 سال خودسازی برای عروج کافی بود، بعد از بستن کمربند یقین و کنار گذاشتن کوله بارِ دنیا آماده پرواز شد،


برای پریدن، مسیری که به "تانک" ختم میشد رو بعنوان باند پرواز انتخاب کرد، تپشهای قلب خدا رو حس میکرد و همه چیز برای پر کشیدن محیا بود، "محمدحسین فهمیده" ضامن کمربندی از نارنجک رو کشید و از زمین بلند شد...

به مقصد: بهشت،


مدت پرواز: به اندازه زمان لبخند زدن به خدا،


ارتفاع پرواز: عرشِ بی نظیرِ الهی،

و یک "بسیجیِ واقعی" آسمانی شد

[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:34 ] [ tina ]
[ ]

آسمان...

شرط زیارتــــــــــــ آســـــــمان ،

وداع با زمیــــــن است .

[ دو شنبه 3 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:3 ] [ tina ]
[ ]

آب...

ته صف بودم. به من آب نرسید.

بغل دستیم لیوان آب و داد دستم.

گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفشو تو بخور.

فرداش شوخی شوخی به بچهها گفتم از فلانی یاد بگیرید ...

دیروز نصف لیوانشو به من داد.

یکی گفت : لیوانها همش نصفه بود ...

[ یک شنبه 2 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:24 ] [ tina ]
[ ]

لالــه...

بعد از تو حضور رنگ ِ غیبت دارد

گل نکهتی از سرای غربت دارد

هر لاله که در دشت و دمن می روید

از سوز و غم ِ تو بس حکایت دارد

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]

شــهـــادت..

شقایق ها کنارم پر کشیدند

چه راحت از زمین هم دل بریدند

میان این همه گل بین این باغ

گلی مثل شهادت بر گزیدند

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:38 ] [ tina ]
[ ]

مــــوج...

فقط دعا كنید پدرم شهید بشه!


خشكم زد، گفتم دخترم این چه دعاییه؟


گفت:آخه بابام موجیه!


گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرا دعا كنم شهید بشه؟


گفت آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میكنه منو و مادر و برادر رو كتك میزنه!


امامشكل مااین نیست!


گفتم: دخترم پس مشكل چیه؟


گفت.....بعداینكه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه كاری كرده، شروع میكنه دست و پاهای هممون روماچ میكنه ومعذرت خواهی میكنه.


حاجی ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.


حاجی دعا كنید پدرم شهید بشه......

 

[ شنبه 1 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:33 ] [ tina ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد