شهید گمنام...

گفتند: شهیدگمنامه؛ پلاک نداشت، اصلاهیچ نشونه نداشت

امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه

نوشته بود:٭٭اگر برای خداست بگذارگمنام بمانم٭٭

التماس دعا
٭٭یـــــــازهرا(س)٭٭

[ شنبه 8 آذر 1393برچسب:, ] [ 13:1 ] [ tina ]
[ ]

بیست و یک....

[ پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, ] [ 11:37 ] [ tina ]
[ ]

بیت المال..

میخواست از خونه بره بیرون. بهش گفتم: وقتی برمیگردی، بی زحمت یه خورده کاهو و سبزی بخر.


گفت: من سرم خیلی شلوغه، میترسم یادم بره. روی یک تیکه کاغذ هرچی میخواهی بنویس بهم بده.


همان موقع داشت جیب لباسشو خالی میکرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.


خودکار و کاغذها را برداشتم تا چیزهایی را که لازم داشتم، برایش بنویسم.



یکه دفعه بهم گفت:ننویسیها!


خیلی جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟


گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله...


گفتم: من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم! دو سه تا کلمه بیشتر نیست.


گفت: نه! حتی یک کلمه.

[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 18:3 ] [ tina ]
[ ]

24آذر...

 
[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ] [ 17:50 ] [ tina ]
[ ]

شهدا...

صداقت؟…. یادش گرامى…


غیرت؟….. به احترامش یک لحظه سکوت…


معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد…


مرام؟….. قطعه ی شهدا …

 
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:46 ] [ tina ]
[ ]

یواشکی...

 

خیلی یواشکی هایمان عوض شده است
دروغ چرا؟ بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند...
یواشکی ساکشان را می بستند و بدون این که پدر و مادر بفهمند
با خودشان بیرون می بردند و به بهانهٔ مدرسه، جیم می شدند و می رفتند جبهه.
قبلش یواشکی دست برده بودند توی شناسنامه و سن شان را تغییر داده بودند.

بعضی ها هم یواشکی دار و ندارشان را می دادند به فقرا یا کمک می کردند به جبهه.
شب ها یواشکی از چادر یا اتاق یا سنگر می زدند بیرون و نماز شب می خواندند.
بودند رزمنده هایی که یواشکی پوتین های بچه های دیگه رو واکس میزدند
یا ظرفهاشون رو یواشکی می شستند....
بودند فرمانده گردان هایی که وقتی بقیه خواب بودند،
یواشکی و بی سر و صدا، صـبح زود دستشویی ها رو طی میکشیدند و...
یواشکی های شان هم عالمی داشت . . .
بی اختیار یاد این آیه می افتم که
«رجال لا تلهیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله
و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار»

آیه37-سوره نـور
براسـتی چه مردانی بودند؟!
آن ها از چه می ترسیدند و ما از چه؟!

شهدا! شما که صدایتان به خدا میرسد! به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند...

و چگونه در بستر خاک بماند ، آنکه پرواز آموخته است...
[ سه شنبه 4 آذر 1393برچسب:, ] [ 14:38 ] [ tina ]
[ ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد