ســــلام
سلام
ب وبلاگ من و خودتون خوش اومدین
من میخام اینجا راجع شهدا مطلب بزارم
امیدوارم با نظراتتون همراهیم کنین مـــمــنـــون
سلام
ب وبلاگ من و خودتون خوش اومدین
من میخام اینجا راجع شهدا مطلب بزارم
امیدوارم با نظراتتون همراهیم کنین مـــمــنـــون
آرام آمـــــدی و مِهــــــرَت را بــِــــه دِلَـــــم انداختـــــــی و ...
شیــــــــدایِ شیــــــدایـــــــی ات شـــــدم ...
عجیـــــــب دل را می بــــــری و گِــــــرِه مـــــی زنی به چــــــادرِ خاکـــــیِ مـــــادر ...
رفیــــــقِِ نیمـــــهِ راه نبــــاش،
همراهــــــی ام کُــــــن تا دَستـــــم را بسپــــارم به دســــــــتِ مـــــــادر ...
ابراهیـــــــم انـــــدک زمانـی ست نمی بینــــــمت...
ترکش های توی تنم یک طرف
زخم های تنم یک طرف
زخم زبون مردم را چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دردمندی همسرم را چیکار کنم ؟؟!!!!
خدایا شکرت
****************
به کوچولوش نگاه کنید ..... بی انصافا هنوزم گیر سهمیه هستید ؟؟ با چشای قشنگ و کوچیکش داره میگه : من سهمیه نمیخام . من بابان را بدون درد می خوام . من مامانم را بدون رنج میخام . من زندگی میخام ........
مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک، عین یک تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«نمی خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم «چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم.» چند دقیقه می نشیند. تحویلش نمی گیریم، می رود. علی که میآید تو، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود.» می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟» می گویم «آره. همین» می گوید «خاک! حاج حسین بود.»
8اسفند سالگرد شهادت شهید حاج حسین خرازی(فرمانده لشکر14 امام حسین(ع) اصفهان)